رها امروز خیلی خیلی سحر خیز شده
سلام عزیزای دلم : رها جونم امروز ساعت پنج و نیم صبح بیدار باش زد یعنی مامان باید بیدار میموند تا رهای شیطون بازیشو بکنه و بخوابه چون شیر خوردن هم رها رو اروم نکرد که بخوابه بنابراین مامانو بیدار نگه داشت تا ساعت 6 صبح هوا کم کم داشت روشن میشد که رها خانم رخصت داد که بخوا...
نویسنده :
مامان مریم
16:04
نازنینم 10 ماهگیت مبارک
رهای نازنینم ده ماهگیت مبارک گلم این روزها مثل باد میگذرن روزهای که دستهای کوچولوتو میگیرم و به انگشتهای نازت خیره میشم انگشتهایی که بهم چنگ میزنن یا برای بازی کردن یا لج کردن یا چیزی رو خواستن حتی شبهایی که میخوابی بازم دستات تو دستمه چون میدونم این روزا دیگه بر نمیگرده میخوام ازشون استفاده کنم انگار همین دیروز بود که با امیر کل کل میکردم که بغلت نکنه چون تو کوچیک و ممکنه از دستش بیافتی عکستو ببین عزیزم بغل داداشی &nbs...
نویسنده :
مامان مریم
3:58
آخرین جمعه خردادی بارانی
عزیزای دلم سلام : تازه میخواستم شروع کنم به نوشتن که برقمون رفت اشکالی نداره مینویسم تا برق بیاد براتون ارسال کنم .جمعه ای که گذشت طبق معمول جمعه ها بازم تا ظهرخوابیدیم البته ایندفعه دلیل داشتیم دلیل هم مریضی گل پسرمون بود که این چند وقته مریضه شب جمعه هم اصلا حالش خوب نبود یکدفعه تب کرد همراه با تهوع تا 5 صبح هم من بیدار بودم هم امیر و بابایی تنها کسی که راحت...
نویسنده :
مامان مریم
1:26
جام جهانی
گلهای من امروز تیم ملی ما گل کاشت و ما به جام جهانی راه پیدا کردیم همه مردم خوشحال شدن از این موفقیت بزرگ خواستم این شادی رو برای شما هم ثبت کنم امروز بعد از بازی رفتیم بیرون خیلی شلوغ بود همه مردم خوشحال بودن جوونها که از خوشحالی همه میرقصیدن شب هم موقع برگشتن به خونه خیابونا هنوز شلوغ و پر از ترافیک بود تو ترافیک که وایساده بودیم رها پشت شیشه بود هرکی تو جیگر مامانو میدید نمیتونست راحت بگذره همه یا برات بوس میفرستادن یا صدای ضبطشون که بلند بود بلندتر دست میزدن تو هم یا بهشون میخندیدی یا براشون دست تکون میدادی که یعنی منم میرقصم امیر هم همش دنبال پرچم ایران بود که بگیره از شیشه ماشین تکون بده وقتی که بابا براش پرچم گرفت خیالش را...
نویسنده :
مامان مریم
3:14
این چند روز
سلام به امیر و رهای خوشگلم : میخوام از این چند روزی که نبودم براتون بنویسم خدا برای هیچ مادری نیاره که بچه اش مریض شه واقعا سخته مخصوصا با داروهای الان که اصلا به درد نمیخورن اینارو گفتم که بگم بعد از اینکه رها جونم بهتر شد امیر عزیزم حالش بد شد یکدفعه تب کرد بردیمش دکتر که گفت تب ویروسی باید کنترلش کنین چون تبش خیلی بالا بود کلی تو این چند روز پسر گلم وزن کم کرد واقعا سخت گذشت چون تبش با استامینوفن پایین نمیومد باید شیاف...
نویسنده :
مامان مریم
21:24
ویرووس
سلام به عزیزای مامان خیلی وقت که براتون ننوشتم چون رها مریض شده بود طبق گفته دکترا ویروسی شده بود سه روز تب کرد و شکم روی خیلی لاغر شدی نازنینم تازه داری بهتر میشی ولی خیلی لجباز شدی هنوزم از دندون خبری نیست ولی خوشگل مامان الان مبل رو میگیری وایمیستی و قدم برمیداری مامان و موقع گریه کردن مثل بلبل میگی خیلیم شیطون شدی وقتی امیر مهدی جیغ میزنه تو صداتو میبری بالاتر بلندتر جیغ میزنی با اون دستای کوچولوت امیر و میزنی وقتیم چیزی رو میخوای که نباید بهش دست بزنی و ازت میگیریم اینقدر گریه میکنی که مجبور میشیم بهت بدیم الانم که مشغول بازی بودی خوردی زمین و سرت کبود شد ...
نویسنده :
مامان مریم
19:51
رها تب داره
سلام عزیزای مامان الان که دارم براتون مینویسم شما خوابین رها کنار بابا محمد خوابیده وامیر مهدیم کنار مامان خوابیده رهای من امروز از صبح که بلند شدی حالت اصلا خوب نبود همش تب میکردی بابا محمد هم نبود رفته بود تهران کار داشت منم دیدم بابا نیست شمام حالت بده وسیله هامونو گرفتم رفتیم خونه مامان نسرین تا هم من تنها نباشم هم اینکه بچه ها که کنارم بودن خیالم راحت بود موقع رفتن چون مامان نسرین همراه عمه مرضی اومده بود دنبالم منم می خواستم با عجله برم پایین که منتظرشون نذارم هم گوشیمو خونه جا گذاشتم هم پستونک تو رو البته تا اخرین لحظه فکر میکردم پستونکت از دهنت افتاده ولی الان که اومدم خونه دیدم خونه است ولی بعد از ظهر که نمی خوابیدی و ل...
نویسنده :
مامان مریم
2:28
هورا هورا رها نه ماهه شد
رهای من نه ماه شدنت مبارک مامانی یه موقعهایی که بر میگردم به عقب میبینم چه زود اون روزها گذشت روزهای قبل از دنیا اومدنت خیلی از زایمان میترسیدم گلم همش با خودم میگفتم یعنی من میتونم از پسش بر بییام امیر چون تجربه اولم بود و چیزی از زایمان نمیدونستم ترسی هم نداشتم ولی تو تجربه دومم بودی برای همین خیلی میترسیدم چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که پرستار تورو گذاشت تو بغلم تو با اون صورت سرخ و پف کرده ات به مامان نگاه میکردی و اروم بودی الان دیگه رهای من با تکیه به هر چیزی که محکم باشه وایمیسته تا مامانو میبینه دنبالش راه میافته و ممه ممه و ما ما میگه در که باز میشه کلی ذوق میکنه دد دد میگه بای بای کردن بلده و با دیدن داداشی کلی ذوق میک...
نویسنده :
مامان مریم
0:35