رها رها ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

شازده امیر و رها بانو

پدر را کوه مشکلهاست بر دوش پدر اتشفشان سرد و خاموش

پدر عزیزم روزت مبارک میخوام بدونی همیشه به بودنت و وجودت افتخار میکنم چون میدونم هر جا که باشی مثل کوهی استوار پشتم هستی و دستانت را هزاران بار می بوسم  چون میدانم خیلی برای ما زحمت کشیده ای و از تو ممنونم که با وجودت برای بچه هایم بهترینها را به ارمغان اوردی .                                                                                                             &n...
3 خرداد 1392

تعطیلات

پسر گل مامان امروز اخرین روز مدرسه اشو گذروند و از فردا تعطیلاتش شروع میشه عزیزم امروز وقتی از مربیتون خانم بابانیا خداحافظی و رو بوسی کردی مربیتون بهت گفت امیر جونم سید منو ببخش اگه یه موقع صدامو بلند کردم میبخشی؟ و تو در جا جواب دادی اره قربونت برم اینقدر مهربونی عزیزم بعد تا از مدرسه اومدیم بیرون گفتی مامان دلم برای مربیهام تنگ میشه   راستی امیر جونم امروز تقویمی که مدرسه براتون درست کرده بودن و یه سری کارهات از اولین روز تا امروز رو اوردی خونه تا یادگاری نگه داری                      این تقویم سال 92 که مدرسه برات درست کرد پسرم            &nbs...
1 خرداد 1392

جمعه ای که گذشت

صبح جمعه با سر و صدای رهای شیطون که همش ممه و ما ما میگفت بلند شدیم ویکدفعه تصمیم گرفتیم ناهار بریم بیرون برای همین هم با نیلو و شکیبا که خاله هاتن تماس گرفتم و اونهام طبق معمول پایه اماده بودن منم تندی امیر و رهامو اماده کردم قرار شد من ناهار بگیرم بریم دنبال بچه ها اخرین لحظه مامان نسرین هم با ما اومد.  این  امیرم موقع رفتن               اینم رها ناناز موقعی که میخواستیم بریم .                                                موقع رفتن هوا خوب بود صاف بود و افتابی ولی همینک...
30 ارديبهشت 1392

لالایی رها

لالا لالا گل پونه کلاغ اخر رسید خونه لالالالا گل گندم نشی تو بیقراری گم لالایی کن گل نازم نگین سبز الماسم لالایی کن گل زردم به قربون قدت گردم لالالالا گل نیلی چرا اروم نمیگیری همه خوابن تو بیداری همه مستن تو هوشیاری خداوندا تو ستاری همه خوابن تو بیداری خداوندا تو پیرش کن خط قران نصیبش کن لالالالا گل پسته مامان دیگه شده خسته بخواب اروم و اهسته که دنیا چشماشو بسته.                                 رهای نانازم این لالایی که مامان هر شب برات میخونه تا خوابت ببره تو برعکس امیر مهدی عجیب به من و لالایهام عادت داری وقتی من هستم حتما خودم باید بخوابونمت پیش هیچکس اروم نم...
27 ارديبهشت 1392

جشن پایان تحصیل پیش دبستانی امیر

سلام به امیر مامان عزیزم امروز جشن پایان سالتون بود با حضور عمو فردوس حاجیان در مدرسه بقیه الله بابل .کلی شادی کردی و با دوستات بازی کردی عمو فردس کلی براتون شعر خوند کلا روز و شب خوبی بود برات چون شب هم با عمو احمد (دوست بابا) رفتیم بابلسر و شما اونجا دوست پیدا کردی و باهاشون فوتبال بازی کردی یه سری هم با نیایش دختر عمو احمد بازی کردی کلا خیلی خسته شدی. اینم یه عکس از عمو فردوس. اینم امیر موقعی که میخواستیم بریم جشن در ضمن اقای فلاحیان مدیرتون گفته بودن حتما باید لباس فرم بپوشین ...
27 ارديبهشت 1392

رها گلی با داداش

امروز رها با مامانی رفت حمام تا مثل یه دسته گل بشه اینم یه سری عکس رها با داداشی عکسهارو شب جمعه که بردمشون پارک گرفتیم ا یه سری عکساتونو که خوشم میومد و گذاشتم الان دیگه باید برم چون هم اقا پسرم و هم گل دخترم بیدارن و منتظرن من برم تا بخوابن راستی رها خانمی شما الان دو روزه که مبل و میگیری و بلند میشی وروجک فعلا بای بای ...
23 ارديبهشت 1392

رها و بیداری

این بار سوم که مینویسم دختر وروجکم کاری میکنه که همه میپره امیرم هم همراه باباش رفته استخر امیدوارم که بهشون خوش بگذره برای همین منو رها تنهایم رها خواب بود که گفتم بیام براشون یه کم بنویسم تا شروع کردم به نوشتن وروجک بیدار شد و نتیجه شد سه بار نوشتن بدون ثبت اینم اخرین تلاش مامان موقعی که رهارو سرگرم کرده رهای من الان چهار دست و پا میره ولی به سرعت نور سینه خیز میره الان هم جلوی میز تلویزیون داره به من لبخند ژکوند میزنه رهای من وقتی میگم بگو مامان میگی مما مم میگم بگو بابا میگی ببا وقتی هم امیرو میبینی براش دست تکون میدی و از خنده ریسه میری امیر هم خیلی دوستت داره گرچه یه موقع های هم سیخونکت میده که گریه میکنی ولی خیلی دوستت داره.دیشب هم خو...
20 ارديبهشت 1392

پسر گلم

امیر خوشگلم الان که دارم می نویسم تو تازه نیم سا عت که خوابیدی گلم تو از نوزادیت هم لجباز و کم خواب بودی نازنینم من با تو طعم شیرین مادر بودن رو چشیدم تو قشنگترین و بهترین تجربه زندگی مامان و بابایی بهترینم وقتی برای اولین بار قدمهای کوچیکتو گذاشتی تو مدرسه که بعد از مهد برای تو یه محیط بزرگ و ناشناخته بود خیلی میترسیدی همش میگفتی تو و بابا تنهام میذارین الهی قربونت برم الان که دیگه اخرای پیش دبستانی هستی و برای خودت کلی دوست پیدا کردی اگرم یه روز نری مدرسه کلی دلتنگی میکنی .   امیرم تو عزیزترینی مامان به داشتن تو افتخار میکنه شیطونک  ...
19 ارديبهشت 1392