رها رها ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

شازده امیر و رها بانو

تفاوتها

1393/4/23 5:54
نویسنده : مامان مریم
598 بازدید
اشتراک گذاری

زمان بچگی من با تمام سعی و تلاشی که پدر و مادرم میکردن بازم یه کم و کاستی های داشتیم اما با محبت بیدریغ مامان و بابا هیچوقت حسرت چیزی رو نداشتیم همیشه انقدر مامانم باهامون دوست بود که همه حسرت داشتن مامانمو داشتن حتی بابا هم با وجود کم موندنش تو خونه برامون از نظر محبت کم نمیذاشت یادم نمیاد غیر از یک بار که خیلی از دستم عصبانی بود از دستش کتک خورده باشم با همه این حرفا تو زمان بچگیم دلم میخواست یه اتاق داشته باشم که سقفش پر از ستاره باشه و یه ماه وسطش باشه و پر از عروسک باشه و اسباب بازی نه که نباشه عروسک و اسباب بازب به وفور بود اما داشتن اتاق با پنج تا بچه مقدور نبود گله ای هم در کارنبود همونجوری خوش بودیم خیلی بهتر از حالا که خونمون چند برابر شده و درست حسابی همو نمیبینیم

اما اما بعدها که خودم خونه و زندگی دار شدم بعدشم متوجه بارداریم شدم دلم خواست اتاقی درست کنم که پسرم ازش لذت ببره بچگی کنه با اسباب بازیهاش بازی کنه وتو اتاقش صدای سرخوش خنده هاش بپیچه  بعد از متوجه شدن جنسیت بچه شروع کردیم به درست کردن اتاق روی سقفش ستاره و ماه زدیم پر از اکلیل تا بدرخشن دیوارهاشم همینطور بعد از تموم شدن کاراتاق و چیدن وسایلش خودم ازدیدن اتاق لذت میبردم اما پسرکم الان که هفت سالش داره تموم میشه از اتاقش ایراد میگیره میگه لوسه دوستش ندارم اصلا هم یادم نمیاد غیر از دو سال اول زندگیش به تنهای تو اتاقش مونده باشه و بازی کرده باشه بعدش هم که بزرگتر شد سرش با لب تاب و پی اس پی چیزای کامپیوتری دیگه گرم شد  الان پشیمونم کاش میذاشتم خودش انتخاب کنه که چی میخواد البته زمان ما با بچه هامون فرقش مثل شب و روزه

امیرم مامانی اگه اتاقی برات درست کردم که دوستش نداری ببخش مامان جان 

پسندها (4)

نظرات (9)

به آمیز
23 تیر 93 6:10
آموزش آمیزش نکات مهم مراقبتهای بعد از زایمان از خانم ها
زهرا - گل بهشتی من
23 تیر 93 11:05
این به خاطر تفاوت نسل هاست که با بیشترین تلاش پدر و مادرها، بچه ها باز تفکر و سلیقه دیگه ای دارن...باید کنار اومد.خودتونو ناراحت نکنین.
مامان مریم
پاسخ
باهاتون موافقم زهرا جان و چه سخته که همه سلیقه و ذوقی که آدم به کار میبره توسط یه وروجک که همه کار میکنم تا چیزی رو بپسنده زیر سوال بره ولی باید کنار اومد
آویسا
23 تیر 93 14:18
یادش بخیر اون روزا،شاید اندکی کمبود باعث شد که ما قدر داشته هامون رو بدونیمکاش بتونیم به بچه هامون هم یاد بدیم
مامان مریم
پاسخ
واقعا کاش بچه هامون هم یاد بگیرن اما چه جوری آخه وقتی همه چی فراهمه و کمبودی لاقل از دید ما نیست چه جوری یاد بگیرن
مامان مهسا
23 تیر 93 23:30
خیلی زیبا بود عزیزم... کاملاً درسته علائق بچه ها فرق کرده چیزهایی که اون روزها خوشحالمون می کرد الان برای بچه ها هیچ جذابیتی ندارن
مامان مریم
پاسخ
شما زیبا خوندین خانوم دقیقا همینطوره
شادی
24 تیر 93 13:40
تفاوت نسل ها رو خیلی زیبا نوشتی عزیزم. ایشالا سر فرصت اتاق امیر جان رو اونجوری که خودش دوست داره درست می کنین. راستی برای درست کردن اون زرافه هم هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم. الگوشو برات بزارم کافیه؟ از دوخ و دوز چیزی می دونی؟
مامان مریم
پاسخ
سلام شادی جان شما زیبا خوندین عزیزم انشاالله آره عزیزم خیاطی و تیکه دوزی بلدم الگو برام بزراری وکمی راهنمایی تو دوخت ممنون میشم ازت خانوم
نیلوفر
25 تیر 93 17:34
فروش عروسک های دستبافت با قیمت مناسب به وبلاگم سر بزنید http://honarhayeme.blogfa.com/
الهه
27 تیر 93 15:50
مریم جان تو این موردی که میگی نه چیزی برای عذر خواهی از امیر وجود داره و نه دلیلی برای دلگیر شدنت. شما با سلیقه و ایده و ذهنیت اونروز خودت بهترین تزیینی که میتونستی و دوست داشتی رو انجام دادی. پس شما نهایت سعیت رو کردی و بدهکار و شرمنده کسی نیستی. از ایمر هم دلگیر نباش یه وقت که فکر کنی قدر دان نیست. این فقطو فقط و صرفا یه اختلاف سلیقه ست. مثل اختلاف سلیقه ای که بین هم دو نفر دیگری میتونه وجود داشته باشه. انشالله هر وقت که میسر بوده یه اتاق با سلیقه خودش در حد مقدور درست کن. یعنی متوقعش نکن که باید عینا همه چیزی که میخواد باشه ولی تا جایی که مقدوره و اذیت کننده نباشه برات به سلیقه اش احترام بگذار. بچه ها خیلی خوب توضیحات ما رو متوجه میشن فدات شم. میتونی باهاش صحبت کنی.
مامان پارمیدا
29 تیر 93 8:28
آخی این حس در همه مادرا هست . منم در بچگی عروسک زیاد نداشتم یعنی یکی دوتا بود و بعد که اونا خراب میشد باز برامون می خریدن نه مثل الان که دخترم تقریبا 50 تا عروسک تو اتاقش داره . به همین خاطر من هنوز عاشق عروسکم و به خرید عروسک حریصم . باور نمی کنی یه موقعی میریم تو مغازه من اصرار که این عروسک رو واست بخرم ولی پارمیدا میگه نه نمیییییییخواااااام !
عاطفه
31 تیر 93 10:09
اولا خیلی قشنگ وصف کرده بودی , انگار نه انگار که دارم وبلاگ یکی دیگه رو میخونم انقدر صممیانه بود که انگار دارم با صمیمی ترین دوستم حرف مشترک میزنم. مریم جان با تمام اینا این یه ماجرای خیلی معمولیه و اصلا نباید خودت و ناراحت کنی و بابتش عذر بخوای. تو تمام سعی ات و کردی و همه چیز به بهترین نحو سر جاش. حالا ایشالله با جور شدن موقعیت و مشورت با گل پسر بهتر از این هم میشه انشالله. و یه حرف یواشکی : خدا به دادمون برسه از این به بعد و که بچه ها بزرگ تر میشن و خواسته ها متنوع تر و ما ...