هورا هورا رها نه ماهه شد
- رهای من نه ماه شدنت مبارک مامانی یه موقعهایی که بر میگردم به عقب میبینم چه زود اون روزها گذشت روزهای قبل از دنیا اومدنت خیلی از زایمان میترسیدم گلم همش با خودم میگفتم یعنی من میتونم از پسش بر بییام امیر چون تجربه اولم بود و چیزی از زایمان نمیدونستم ترسی هم نداشتم ولی تو تجربه دومم بودی برای همین خیلی میترسیدم چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که پرستار تورو گذاشت تو بغلم تو با اون صورت سرخ و پف کرده ات به مامان نگاه میکردی و اروم بودی الان دیگه رهای من با تکیه به هر چیزی که محکم باشه وایمیسته تا مامانو میبینه دنبالش راه میافته و ممه ممه و ما ما میگه در که باز میشه کلی ذوق میکنه دد دد میگه بای بای کردن بلده و با دیدن داداشی کلی ذوق میکنی و از ته دلت میخندی. بابا که از بیرون میاد اول باید خانومی رو بغل کنه چون چهار دستو پا میری استقبال بابایی اگه بغلت نکنه غوغا میکنی اینم یه عکس از روز اولی که فرشته ای من زمینی شد اینم عکس نه ماهه شدن رها به همراه داداشی یه سری عکسهای متفرقه وقتی رها میخوابه در پایان دخترم مامان و ببخش اگه یه موقعهای بی حوصله است و حوصله ای بازی کردن با توی وروجک رو نداره .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی