بانوی زیبایمان مروارید دار شدند
سلام به همه دوستای خوبم الان کلی مطلب نوشتم که رها خانوم با بیدار شدن بیموقع و فشار دادن یه دکمه همه رو پروندش مجبورم خلاصه بنویسم چون دیگه نمیذاره همش میاد سمتم نمیشه نوشت مشروح اخبار اینکه :
بانوی زیبایمان در تاریخ:92/4/15 مصادف با 28 رمضان ساعت 2 نیمه شب مامان متوجه مروارید دار شدن دختر گلش شد البته بانویمان هم مثل داداششون از بالا مرواریدشان نمایان شد و البته بیقراریهاش چسبیدناش به مامان به قوت خودش باقیست و پایدار و محکم اینم یه عکس از اون شبی که متوجه شدم بانو مروارید دار شده بقیه شاهکارهای دختری اینه که قدم برداشتناش بیشتر شده دیگه راحت وایمیسه از سر و کول مبل و بابا و مامان و امیر مثل آب خوردن میره بالا اعتراض هم ثمری نداره رها کار خودشو میکنه هیچ جا هم از اثر انگشتهای ناز دخترم در امان نیست از دیدن عکس خودش و امیر روی صفحه مانیتور کلی ذوق میکنه با انگشت نشون میده و میخنده دختر نازم به امیر میگه اَدَ دادا یعنی امیر داداش باصدای کلید تو قفل در کلی ذوق میکنه چون میدونه بابا محمدِ موقع رفتن محمد اگه بیدار باشه کلی گریه میکنهیعنی کاری میکنه منم دلم میخواد گریه کنم اینجور وقتی تلفن زنگ میخوره تلفن رو میذاره دم گوشش کنترل تلویزیونم وقتی میافته دستش میگیره سمت تلویزیون یعنی منم میدونم اینجوری عوض میشه بعد که کانال عوض میشه ذوق میکنه حال بریم سراغ عکسا عکس بالا مال روز عید فطره که بچه ها آماده بودن بریم خونه مادر شوهری اعظم جون اینجا هم بانویمان میخواست باPSP دادایش بازی کند اما دریغ امیر نمیذاشت یه لحظه هم دستش باشه اینم ثانیه ای بود اینجا هم رها داشت چهار دستو پا میرفت که امیر جان در عملیاتی انتحاری پرید روی رها و جفتشان ولو شدند اینجا هم بانویمان مارا در حال خوردن بستنی غافلگیر کرد و ما دیگر رنگ بستنی را ندیدیم و از اون شب متوجه شدیم که بانو هم به بستنی خورهای خانه اضافه شده اند این عکس پایینی هم امیر مهدی جانم با نفس عزیز دلم جلوی فروشگاه لباس نینی دایی میلادِ که به علت تغیر دکوراسیون به هم ریخته است گرفتیم عزیزای من چقدر قشنگ همدیگه رو بغل کردن خب دیگه تو این مدتی که داشتم مینوشتم امیر هر کاری دلش خواست با رهای ما کرد الان با موهای خیس اما شانه کرده جلوی در باز کشوی بهم ریخته ایستاده اند خودتان تصور کنید دیگر با چه وضعی مواجه هستم .پست بلندی شد ببخشید دیگه