عـــــــــــزیــــــــــــزای دلــــــــــــــــــــــم
سلام شیرینیهای زندگی مامان و بابا:
اول از امیر گلم بگم که چشم به هم گذاشتمو یکسال دیگه گذشت امیرم امسال هفت ساله میشه و کلاس اولـــــــــــــــی وای اصـــــــــــلا باورم نمیشه انگار رو یه چشم به هم زدن گذشت این هفت سال خیلی از شیرینیهارو هنوز درک نکردم هنوز اونطور که باید از امیــــــــــــرم لذت نبردم نمیدونم اون راضی بوده یا نه در هر صورت 6 شهریور تولد پسر گلمه این روزا تا یه کاری میکنه بهش میگم قربونت برم میگه خدا نکنه مامانی یا راه میره میگه مامانی من خیلـــــــــــی دوستت دارما همینارو به باباش و رها هم میگه الهی قربونش برم مهربون مامان امیرم امروز برای اولین بار خودش رفت حمام بماند که هزار بار به دلایل مختلف صدام کرد که مدل موهاشو که با آب و شامپو درست کرده بودو ببینم میگفت ببین چه جوری موهامو سیخ سیخی کردم منم هربارفقط گل پسرم از حمام اومده این عکس امیر و رها و بابایی پریشب تو مجتمع تفریحی آپادانا گرفتم
بچه هارو براش شام بردیم بیرون شام که تموم شد رها خانوم هوس کردن قاشق خالی میل کنن سوپی هم که مخصوص خانوم خانوما گرفتیم بابایی نوش جان کردن البته به همراه مامان ببخشید کیفیت عکسا بده با گوشی گرفتیم آخه امکانات نداشتیم
دختر گلی خسته شده خواست کم استراحت کنه اما بازم کنجکاویش نذاشت رهـــــــــــــــــــاست دیگه
فضای بیرونش خیلی باصفا بود اما خانوم گلمون لج کرد و نشد ازش عکس بگیریم امیر هم که با بازی جدیدش تو pspسرگرم بود ماه من از حموم اومده بازم مشغول دلبریه امان از دست این دختر عزیز دلم گرسنه اشه ترجیح میده کنترل بخوره خوب اخه از غذاهای مامانش خوشمزه تره دیگه راستی جدیدا رها خانوم سر برمیگردونی مثل قرقی میره بالای روروئکش و خودشو میندازه توش اوائل من خیلی میترسیدم ام الان دیگه عادت کره خیلی قشنگ میره اینم شاهد
راه رفتن دختری هم روز به روز داره بهتر میشه دیگه کمتر چار دستو پا میره خیلی نوشتم شبتون بخیر برم که تا موقعی که من بیدار باشم این رهای ووروجک نمیخوابه تا یه پست دیگه