شهریور ماه شلوغ
سلام به امیرِ شیطون و رهای ووروجکم :
شیطونای مامان الان که دارم براتون مینویسم رها جونم خوابه و امیر داره میره کلاس موسیقی وااااااااااااای این یعنی اوج آزادی مامان یعنی راحت نوشتن بدون سر و صدا استراحت کردن.ووروجکا نمیدونین چه لذتی داره همین نیم ساعت آرامش البته همینقدر بسه بیشتر از اینو دوست ندارم .
جونم براتون بگه که پریشب رفتیم برای امیر خان کیف و کفش مدرسه اشو بخریم وقتی رفتیم داخل فروشگاه امیر خان یکی دوتایی کفش پا زد بعد هم گفت اینارو دوست ندارم بعد دوباره یه چند تای دیگه هم کتونی پا زد که توشون از یکی خوشش اومد و لج کرد که همین رنگو میخوام اگه گفتین چه رنگی بود بله طبق معمول امیر خان رنگ قرمز انتخاب کرد ما هم به سلیقه اش احترام گذاشتیم با اینکه به لباس فرم مدرسه اش نمیخوره براش یه کیف هم ست کردیم با کفش و خریدیم ما اینیم دیگه پسر ذلیلیم کار درستی نیست اینو خوب میدونم مامانا اما پسرک دوست داشت دیگه خلاصه اینکه بعدش هم رفتیم کمی لوازم تحریر گرفتیم و برگشتیم خونه از اون شب تا حالا هم مدام امیر کتونیشو تو خونه میپوشه همش دلهره دارم تا باز شدن مدارس پاره اش نکنهاز اونشب تا حالا هم ووروجک ما درسخوان شده و عاشق مدرسه همش سراغ باز شدن مدرسه هارو از من میگیره . به همین سادگی 6 سال از عمر و جوانیمان را ریختیم پای نینی دیروز و کودکی امروز پسرک 6 ساله مان باشد که دانشگاه رفتنش را نظاره گر باشیم و خاطراتش رابنویسیم یعنی هستم امیر؟ آخ که دیدین اون روزهای دور چه لذتی داره مامانی تو نمیدونی برای محمدم به مناسبت سالگرد یکی شدنمان: محمد عزیزم ببخش که سالگرد یکی شدنمان تحت الشعاع تولد امیرک به فراموشی سپرده میشه همسر عزیزم بدون که حضور سبزت همیشه گرما بخش خانه و روح منه ازت ممنونم بخاطر همدلیها و صبوریها و از خود گذشتگیهات تو زندگی . رنگ سبز بودن تو همیشه برام مثل آرامشه عزیزم ممنونم بخاطر اینکه هستی .ممنونتــــــــــــم نازنیــــــــــــــــن برای همه چیز. حالا از رها بگم که خیلی خیلی ووروجک شده و شیطون وااااای یه موقعهای دلم میخواد بشینم از دستش گریه کنم از بس بهم میچسبه عســــــــــــلم دیگه مثل آب خوردن راه میره به همین مناسبت پریشب برای بانویمان هم کفش خریدیم تا راحت تر آتیش بسوزاند کار جدیدش اینه که هرچی دم دستشه میذاره روی سرش مثل خانوم بزرگا . مثل فرفره هم از مبل میره بالا و لامپها رو خاموش و روشن میکنه اولین بار هم خودش خیلی ذوق کرد همون بالا خودشو تشویق هم میکرد البته ناگفته نمونه که خودم هم ذوق کرده بودم اما بعدش دیگه دیدم اگه ادامه بده چیزی از لامپا نمیمونه یه کم اخمام رفت تو هم قربونش برم که حرف گوش کنه درجا خودشو کشید کنار و دیگه تکرار نکرد دختری یاد گرفته بعد از غذا دستاشو میبره بالا میگه الهی شکر تا میبینه من عصبانیم خودشو لوس میکنه میخنده که من هم بخندم اتفاقا موفق هم میشه دختر گلم از جیغ و داد میترسه برعکس امیر نقطه ضعفشو گرفته راه میر مدام در گوشش داد میزنه واقعا نمیدونم چیکار کنم هر چی هم میگم نکن گوش نمیده که نمیده همین باعث شده بانویمان اصلا آرامش نداره خبر جدید دیگه هم اینکه بانویمان چند وقتی هست که دو دندانه شده عـــــزیـــــــــــــزم ببخش که انقدر دیر نوشتم واقعا این شهریور بخاطر باز گشایی مدارس و خریدهای مدرسه و کارهای جانبی دیگه ماه شلوغیه دوستتون دارم گلهای مامان همیشه شاد باشیــــــــــــــــن