عزیز مامانیییییییییییی 11 ماهه شدی
گلکمممم نازکممممم 10ماه از بودنت گذشت امروز پا گذاشتی تو 11 ماهگی هر وقت به ماهگرد های بودن با تو یا امیر میرسم خدارو هزاران هزار مرتبه شکر میکنم که دارمتون البته همیشه خدارو شکر میکنم همیشه اما تو این روزهای خاص همیشه به خدای خوبم میگم که من میدونم لطفتو خیلی شامل حالم کردی که 2 تا از فرشته های اسمونیتو به من دادی منی که یه موقعهای احساس میکنم شاید لیاقت نداشتم شماهارو داشته باشم خدا ججونم مرسیییییییییی خدا جونم ازت ممنونمممم ببخش اگه کوتاهی میکنم بابت شکرگزاری از خیلیییییییییییی چیزهای خوبی که به من دادی. حالا از حال و هوای 10 ماهه رفته از زندگی رها بانو بگم :رهابانوی من این روزا برای مرواریدهای در نیومدش خیلی خیلی بیتابی میکنه هنوز هم از مرواریدهاش خبری نیست. عزیز دلم تو ماه تیر بود یه شب از شبهای ماه رمضان که تو و امیر متاسفانه طبق معمول این شبها تا ساعت 3و 4 صبح بیدار بودین ساعت هول و هوش 2/5 صبح همینجوری که نشسته بودی از سر ذوق که دیدین امشبم بیدار موندم یه دفعه بطور خود جوش شروع کردی به دست زدن حالا دم صبحی ول بکنم نبودی گلم هی دس دسی میکردی وای من اولش کلی ذوق کردم بابا محمد و صدا زدم گفتم بیا ببین رها دست میزنه اما بعدش هر کاری کردم تو نخوابیدی منو میگی دیگه ذوقم که کور شد هیچی اینجوریم شده بودمتا اینکه بلاخره رضایت به خواب دادی تو این عکس پایینی هم خونه مامان نسرین هستیم که داری برای خاله ها دلبری میکنی البته با کلی ذوق عزیز دلم یکی دیگه از کارهای که تو تیر ماه یاد گرفتی این بود که خودت بدون کمک تونستی رو پاهای ناز و محکم وایستی خوشگلم بدون کمک وایستاده اینجا هم از ذوقت نمیدونی چیکار کنی بقیه عکساتو با کارهای که میکنی تو ادامه مطلب میزارم برات مهربون
عزیز دلم یکی دیگه از کارهای که یاد گرفتی اینکه قدمهای ناز و بلندی بر میداری گلم همه میگن باهات کار کنم تا زودتر راه بیفتی اما من اعتقاد دارم مثل کارهای دیگه ات راه رفتن هم به موقع یاد میگیری اینجا هم یه عروسک گرفتی دستت هم قد خودته همش هم میبری بالای سرت اخه اینم کاره قشنگگگگگگگ یه کار دیگه ای که تو تیر ماه کردم البته من خواستم به ناخنهای نازت لاک زدم این از پاهای نازت اینم از دستهای کو چولو و خوردنیت البته نسرین کلی دعوام کرد و گفت هنوز زوده که انگشتهای دستتو لاک بزنم منم دیگه اینم عکس یکی از شبها که جیگر طلا بیدار بود مامان دلش خواست ازش عکس بگیر از این عکسات خوشم اومد بانو خیلیم وقت من و بابا رو گرفت نصفه شبی اذان و گفتن که ما خوابیدیم ولی میارزیداااا حالا برو ببین عزیزم تو این عکسم رفتیم خونه دایی میلاد شب نشینی که شما خودتو با اسباب بازیهای نفس سرگرم کرده بودی نفس اومد پیشت که شما هم نفس عزیزم وقتی تو رو میبینه بهت میگه ها چون نمیتونه بگه رها عزیز دلم تفاوت سنی شما با نفس 10 ماهه امیدوارم در اینده دوستای خوبی برای هم بشینخدا جونم این دلخوشیها رو از من نگیرررررررر