رها رها ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

شازده امیر و رها بانو

13 ماهگی رها جانم

1392/8/8 21:45
نویسنده : مامان مریم
620 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

رهای قشنگم مامان ایندفعه خیلی تا خییر داشتم ببخش 13 ماهگیت مبارک بانو  انشاالله همیشه سالم و سلامت باشی شیطون بلای مامان که شیطنتهات هر روز داره بیشتر و شیرین تر میشه مامانم ببخش که گاهی اوقات حوصله نمیکنم و داد میزنم سرت ببخش که یه موقعهای از عصبانیت کاری که کردی میزنم پشت دستت مامانی ببخش که از بس بهم وابسته ای یه موقعهای میدمت دست بابا و میگم فقط اینو از من دور کن تا من آرامش داشته باشم بعدش شاید به 2 دقیقه هم نرسه بغلت میکنم تنتو بو میکنم و از خدا معذرت میخوام به خاطر ای ناشکری کردنام الان شما روی پام نشستی و همش داری نوشتهامو خراب میکنی یا میزنی رو صفحه لب تاپ یا میخوای ببندیش مادر جان خوابت هم خیلی کم شده دیرزو رفتی رو میز ناهار خوری آدابتور تلفن رو از برق کشید و انداختی شکوندیش خیلی عصبانی شدم خیلی هم دعوات کردم ببخشید رها جونم خیلی از کارهارو الان لج میکنی و خودت میخوای انجام بدی مثلا قدت رو بلند میکنی و میخوای از آب سرد کن آب بگیری اما وقتی قدت نمیرسه کلی لج میکنی و گریه میکنی که چرا قدم نمیرسه وقتی هم بهت آب میدم با لیوان میدوی هر چی هم میگم بشین حرف گوش نمیدی موقع غذا خوردن هم که دیگه بدتر اصلا میگی کسی به قاشوقم دست نزنه والا همونجا سرتو میذاری پایین و شروع میکنی به گریه کردن چه اشکی هم میریزی قربونت برم وقتی بابا میاد خونه اصلا نمیذاری بنده خدا بشینه دائما باید شمارو بغل کنه یا جلوی آیفون وایسته یا تو اتاق امیر چون شما دوست داری انقدرم خودتو قشنگ لوس میکنی که کسی دلش نمیاد بهت نه بگه عزیزم یا سرتو به یک طرف کج میکنی یا چشماتو خطی میکنی یا اینکه دندونهای نازتو با خنده بهمون نشون میدی.

رهاجون در تاریخ 5 آبان اولین پیتزای زندگیش رو نوش جان کرد بابا برات سیب گرفته بود اما شما پیتزارو ترجیح دادینیشخند اینجا داشتم با امیر درس کار میکردم دیدم شما ساکتی ببین با چه صحنه ای رو به رو شدم تا دیدی غافلگیرت کردم اینجوری کردی که هیچی نگم ببین چه جوری خودتو لوس میکنی بانو یعنی دلم میخواد بخورمت

 

نت

یعنی سر تا سر اُپن برنج ریخته بودی اما از اینکه یه کم غذا خوذدی کلی ذوق کردم خرابکار

نت

حالا از امیر جانم بگم:قشنگم نوشتن آب و بابا رو یاد گرفته همچنین حرف اَرو هم یاد گرفتی عزیزم مربیت کم و بیش ازت راضیه فقط تو نوشتن کندی 3 خط رو میخوای بنویسی آدم رو جون به سر میکنی حدود نیم ساعت طولش میدی از بس میگی دستم خسته میشه واقعا عصبانیم میکنی چون مربیت میگه باید تندتر بنویسی که در آینده به مشکل نخوری سوره کوثر رو هم حفظ کردی عزیزم شعر صد دانه یاقوت رو هم حفظی گلم اما تو ریاضی یه کوچولو تو الگو ها مشکل داری اونم از بیدقتیته واِلا خوبی کلا من همیشه ازت راضیم خطت هم هی بدک نیست البته وقتی خط بچه های دیگه رو میبینم کلی افسردگی میگیرم اما چه کنیم هر بچه ای یه جوریه دیگه راستی دیروز بهت میگم مریم و بخش کن میگی ما مان مردم از خنده بهت میگم مریم میگی نه تو مامانی دوست ندارم بهت بگم مریم انشاالله همیشه موفق باشی.

الان هم میخوایم بریم خونه مامان نسرین تولد خاله نیلوفرِ 

نیلوی عزیزم تولدت مبارک انشاالله 100 سالگیتو جشن بگیریم همیشه شاد باشی و سالم خواهر عزیزمماچماچماچهوراهوراهورا

 

خوشگلای مامان اینم از پست این دفعه تا پست بعدیبای بایبای بایبای بای

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

زهرا (گل بهشتي من)
9 آبان 92 10:20
امان از این شیطونیا که آدم واقعا نمیدونه در مقابلشون چطور باید رفتار کنه.عصبانی میشی یکار کنی؟بزنی رو دستش یانه؟چیکار کنیم لجباز نشن؟واقعا یه روش تربیتی درست باید پیدا کنیم که همه چیزو طبق اون عمل کنیم.
عزیزکم....چقدر ناز داره این دختر!
خیلی جالبه که دو تا بچه تو دو مرحله مختلف در کنار آدم باشن.فکر میکنم مرحله آموزش امیر خان هم یه لذت دیگه داره برات.
روشونو ببوس.


سلام زهرای عزیزم
ممنونم از محبتت
درسته 2 تا بچه در دو سن مختلف خیلی خوب و لذت بخشه اما واقعا آدم باید اعصاب درستی داشته باشه مخصوصا با بچه های الان که هوششون بسیار بالاست و از نگاه آدم همه چیز رو میخونن
درس دادن به امیر هم شیرینه هم دردناک چون از الان خودمو در برابرش بیسواد میدونم
الناز مامان بنیا
9 آبان 92 11:28
ای جانننننن


ممنونیم خاله جون
مامان موژان جون
9 آبان 92 14:10
الهی قربون این دخملی برم که همه جا رو برنجی کرده
مامانی حتما اینجوری شدی

سلام خاله جون خدا نکنه
واقعا انقدر قاطی کرده بودم که دیگه نگو تا روی فرش و زیر فرش همه برنج ریخته بود
عاطفه
10 آبان 92 7:20
هزار ماشالله به این گل دختر که انقدر شیرین شده . طفلکی این بچه ها با این همه شیرینی موندن با کم حوصلگی ما مامانا چی کار کنن ! خوبه آقا امیرم دیگه داره باسواد باسواد میشه پس ! قربون بخش کردنش بشم که مریم و مامان بخش میکنه یعنی عاشق این درکشونم.


سلام عاطفه عزیز
ممنونم بانو واقعا این بچه ها هم تو کار ما موندن
خدا نکنه خاله جون انشاالله سلامت باشین
مامان آریو برزن و آرتین
10 آبان 92 22:34
سلام
سخته که بخوای تحمل کنی خراب کاریو اذیت کردناشون رو ولی فقط یه لحظه لبخند اونا ادم جون دوباره میگیره
آریو برزن منم اوایل میخواست نقطه چین رو وصل کنه میگفت خسته شدم دستم درد میکنه وگریه وکلی بهونه
ولی ما از طرف خودمون یه کادو گرفتیم بدون اینکه آریو جان بفهمه دادیم مربی
تا بهش هدیه بده الان خیلی بهتره همش میگه دوست دارم برم و نقاشی میکشه و حتی زبانشم خیلی عالی شده همش با کتابو کارت های زبانش خودشو سر گرم میکنه
خیلی حرف زدن نه؟؟؟


سلام خانم
واقعا با لبخندشون تو اوج عصبانیت هم آروم میشم دلم میخوا بغلشون کنم و فشارشون بدم به خودم
اتفاقا من هم این پیشنهاد رو به مربیش دادم اما گفن زوده ما خودمون جایزه میگیریم به موقعش
خواهش میکنم خوبه که پادم از تجربیاتش بگه تا همه استفاده کنن
رها
11 آبان 92 11:16
ماشا...
چه قد نازن بچه هاتون
-----------------------------
دوست من دل گرفتگی واسه همیشه و همه هست
اما میدونی چی خوبه ؟
اینکه وقتی دلت گرفته و دیدی هیچی نمیتونه خوبت کنه
یه لحظه چشمت به بچه ات بیافته و از معصومیتش لذت ببری و همه غصه هات و فراموش کنی

ضمنا منم از آشناییتون خوشحال میشم
مرسی که بهم سر زدین


سلام رها جان ممنونم شما لطف دارین
باورتون میشه بیشتر دل گرفتگیهام واقعا با بغل کردنشون و نگاهشون کم میشه
ممنونم که اومدین پیشمون
مامان فتانه
11 آبان 92 15:46
ای جانم چه لوس کرده دخملی خودشو....افرین به این پسر که خوب درس میخونه البته بعضی بچه ها کند هستن خوب میشن کم کم


سلام خاله جون
واقعا رها دبری برا خودش
ممنونم از لطفتون
مامان فتانه
11 آبان 92 19:16
مااومدیم با یه اپ جدید


حتما میایم پیشتون
مامان امیرناز
14 آبان 92 0:44
سلام عزیزم فدات بشم واقعا همینکه اینقدر حوصله می کنی افرین داری من با یکش قاطی می کنم حسابی راستی خواهر چرا افتخار ندادی نیومدی عروسی اقای همسر می گفت که کارت و به محمد اقا رسونده؟


سلام سمیه جان
شما لطف دارین من همچین حوصله هم نمیکنم بخدا انقدرا هم مامان خوبی نیستم یه موقع های انقدر عصبانی میشم که نگو
عزیزم اونشب خونه جاریم دعوت بودم خوشبخت بشن انشاالله کارت هم به دستم رسید ممنون از لطفت خانومی
مامان بهداد
18 آبان 92 10:15
سلام دوست عزیز. خداقوت.
این بچه ها سلامت که باشن ما مامانها هم به سازشون میرقصیم و به دلشون راه میاییم.
داستان اینه که عشق مادری پایان نداره.
خیلی قشنگ بود که از پسر جانت خواسته بودی که مریم و بخش کنه و اون مامان رو بخش کرده.
و اینکه ای کاش این بوی رویایی بچه ها همیشه پیششون میموند . منم خیلی این بو رو دوست دارم.
امیدوارم که همیشه سلامت باشن و دلتون به شادی و وجودشون خوش باشه.

سلام مریم جان ممنونم
واقعا که گل گفتی خانوم هیچی نمیخوام غیر از سلامتی و شاد بودنشون.
ممنونم عزیزم از دعاهای خوبت انشاالله برای شما هم چنین باشه شاد و سلامت باشین
مامان حنانه زهرا
28 آبان 92 13:22
13 ماهگیت مبارک باشه عزیزم وای خدا ببین چیکار کرده
مامان مریم
پاسخ
ممنونم خاله جون