نگرانم دلم گرفته
سلام به دو تا گل قشنگم :دیر وقته و شما خوابیدین عزیزای دلم نمیدونم از چی یا از کی باید شروع کنم فقط میدونم خیلی نگرانم خیلی دلگیرم خسته ام میدونم نباید این چیزارو اینجا بنویسم اما نتونستم جلوی خودمو بگیرم یه جورای اینجا بهم آرامش میده دیشب خواب دیدم با پای خودم دارم میرم توی قبر قبری که دهنه اش باز نبود از بغل باید میرفتم توش مهراسا جون و خاله نیلو پیشم بودن همش میگفتن خدارو صدا کن خدا دوستت داره وقتی میخواستم برم توش اومدم از نیلو خداحافظی کنم که بهم خندید و گفت تو دوباره میای پیشمون وقتی داشتن قبر رو میبستن از ترسم از خواب پریدم نمیدونم چرا این خواب و دیدم نمیدونم خدا میخواست بهم چی بگه اما عجیب رفتم تو فکر فکر اینکه بدون من شما ها چه بلای سرتون میاد نمیتونم بنویسم همش چشام پر از اشک میشه خیلی دوستتون دارم عزیزای دلم امیدوارم خدا همیشه حافظ و نگهدارتون باشهحالا بریم سراغ وقایع این چند وقته. امیر قشنگم سلام مامانی نمیدونم کی این وبلاگ و خاطراتتو میخونی اما بذار از این روزهای کلاس اولی و بحرانهای الانت برات بگم مامانی خیلی نگرانتم نگران درسات آینده ات کارت همه چیت نگرانم میکنه نمیدونم چرا شاید زیادی حساسم دلم میخواد هر چیزی اراده میکنی داشته باشی اما یه موقعهای واقعا زوده تا وقتی تو خونه هستی و باهات کار میکنم خیلی خوبم اما وقتی میری مدرسه و برمیگردی یا وقتی خودم میام با مربیت صحبت میکنم خیلی نگران میشم حتی گاهی اوقات استرسم رو به تو هم منتقل میکنم چون مربیت میگه عالی نیستی و من میخوام که عالی باشی نوشتنت عالی شده دیگه مثل قدیم زود خسته نمیشی اما روی تشخیص صداها یه کم مشکل داری و هنوز خوب اعداد رو نمیشناسی خوب میشماری اما برای خوندن و تشخیص عدد ها مشکل داری عزیزکم میدونم که مامان توقعش خیلی زیاده مادر اما دلم خیلی کوچیکه دلم میخواد پسر باهوشم بهترین باشه میخوام وقتی میام تو مدرسه مربیت بگه امیر عالی بود نگه همش ساکته جواب نمیده راستی حروف ب *ت*د* س *او* رو هم یاد گرفتی تا عدد 9 رو هم همینطور اولین املاتو هم نوشتی که بعدا عکسشو میذارم الان ندارم ماه من ببخش که گاهی اوقات خَشن میشم ازت خیلی معذرت میخوام و میدونم که باید رو خودم کار کنم تا زیاد عصبانی نشم عاشقتم مامانی تویی که درکت خیلی بالاست این روزا تا بهت میگم فدات بشم یا قربونت برم درجا میگی خدا نکنه و بوسم میکنی حتی گاهی اوقات عصبانی میشی و بهم میگی انقدر نگو فدات بشم.
حالا از رها گلی بگم که مارو دیوونه کرده با کاراش مامان جان از صبح که بلند میشی آرامش نداری همش هم روی میز ناهار خوری و اوپن در رفت و آمدی مادر اصلا هم پایین راه نمیری که خدایی نکرده پاهای ناز و کوچولوت بوی خاک نگیره اتفاقا دقیقا روز اول محرم وقتی داشتی بالای اوپن رژه میرفتی یهو تعادلت رو از دست دادی و با مخ پرت شدی پایین من که نمیدونستم باید چیکار کنم همش جیغ میزدم و خدارو صدا میزدم اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم انقدر که هول شده بودم فقط تورو بغل کردم و دور خودم میچرخیدم تازه وقتی از دماغ و دهنت هم خون زد بیرون داشتم سکته میکردم بعد از 10 دقیقه یه کم آروم شدی اما همچنان از گریه سکسکه میکردی الهی بمیرم خیلی دردت اومد اما وقتی بابا و امیر اومدن دیگه خوب شده بودی و میرفتی بغلشون بهشون میخندیدی میخواستم ببرمت دکتر اما بابایی به عمو وحید زنگ زد و حالت رو گفت عموت گفت اگه بی حاله یا خوابالوده یا حالش بهم میخوره ببرش اسکن کن اگر نه الکی بچه رو نبر زیر اشعه ما هم دیدیم شما خدارو شکر خوبی تا 2 ساعت بعدش نخوابوندمت اما بعدش خوابیدی همون شب هم پدرجون محمود و مامان نسرین و خاله شفق و شوهرش برای دیدن شما اومدن که ببینن سالمی و خیالشون راحت بشه چون به حر من اطمینان نداشتن .خیلی شیرین شدی مامان جان طوری که هرکی میبینتت میگه براش اسپند دود کنین درجا به دل همه میشینی تا میگم رها مامانو بوس کنه لبای قشنگتو باز میکنی باصدای اُمهههه دنباله دار میچسبونی به صورتم یعنی بوسیدیم تا کار اشتباهی میکنی خودتو لوس میکنی میخندی یا میای بوسم میکنی که اخم نکنم خیلی زرنگی عسلم عاشق داداش امیر وقتی میگم صداش کن میگی اَاَاَ میگم اَمیر میگی اَیی وقتی میگم آب میخوای سرتو تکون میدی یعنی آره عاشق آیفونی و بینهایت از آسانسور میترسی نمیدونم چرا اما تا میریم تو آسانسور گریه میکنی حالا بریم سراغ عکساتون که جمعه گذشته تو آلاشت گرفتم البته با گوشی ببخشید کیفیتش پایینه عکسارو بعدا میذارم چون توی ووروجک الان بیدار شدی و با کلی ذوق اومدی پیشم شکلات مامان شبتون بخیر