رها رها ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

شازده امیر و رها بانو

تولدت مبارک پســــــــــــــــــــرم

عزیز دلم خیلی وقته که میخوام یه پست بنویسم فقط و فقط برای تو از نوزادیت بگم تا الان که 6 سالت تموم شده و رفتی داخل 7 سال از این مدتی که با اومدنت زندگی منو بابایی رو عوض کردی یه بار برات یه کم نوشتم ولی یه دفعه پاک شد این دومین باره که شروع کردم به نوشتن از تو تویی که نمیدونم موقع خوندن این نوشتها چند سالته برای خودت مردی شدی یا دبیرستانی هستی و یا حتی کوچکیتر نمیدونم نوشتهای مامان برات ارزشی دارن یا نه حتی حوصله خوندنشونم نداری امیدوارم یه روز که خواستی این وبلاگو بخونی همون قدر که برای من با ارزش و عزیزه برای تو هم باشه گلم . مرد کوچک من موقعی که تو رو باردار شدم وقتی تست بارداری زدم اصلا تو تصورم نمیگنجید که تو رو باردار باشم اما ...
6 شهريور 1392

تولدت مبارک پســــــــــــــــــــرم

عزیز دلم خیلی وقته که میخوام یه پست بنویسم فقط و فقط برای تو از نوزادیت بگم تا الان که 6 سالت تموم شده و رفتی داخل 7 سال از این مدتی که با اومدنت زندگی منو بابایی رو عوض کردی یه بار برات یه کم نوشتم ولی یه دفعه پاک شد این دومین باره که شروع کردم به نوشتن از تو تویی که نمیدونم موقع خوندن این نوشتها چند سالته برای خودت مردی شدی یا دبیرستانی هستی و یا حتی کوچکیتر نمیدونم نوشتهای مامان برات ارزشی دارن یا نه حتی حوصله خوندنشونم نداری امیدوارم یه روز که خواستی این وبلاگو بخونی همون قدر که برای من با ارزش و عزیزه برای تو هم باشه گلم . مرد کوچک من موقعی که تو رو باردار شدم وقتی تست بارداری زدم اصلا تو تصورم نمیگنجید که تو رو باردار باشم اما در...
6 شهريور 1392

عـــــــــــزیــــــــــــزای دلــــــــــــــــــــــم

سلام شیرینیهای زندگی مامان و بابا: اول از امیر گلم بگم که چشم به هم گذاشتمو یکسال دیگه گذشت امیرم امسال هفت ساله میشه و کلاس اولـــــــــــــــی وای اصـــــــــــلا باورم نمیشه انگار رو یه چشم به هم زدن گذشت این هفت سال خیلی از شیرینیهارو هنوز درک نکردم هنوز اونطور که باید از امیــــــــــــرم لذت نبردم نمیدونم اون راضی بوده یا نه در هر صورت 6 شهریور تولد پسر گلمه این روزا تا یه کاری میکنه بهش میگم قربونت برم میگه خدا نکنه مامانی یا راه میره میگه مامانی من خیلـــــــــــی دوستت دارما همینارو به باباش و رها هم میگه الهی قربونش برم مهربون مامان  امیرم امروز برای اولین بار خودش رفت حمام بماند که هزار بار به دلایل مختلف صدام کرد که مدل...
29 مرداد 1392

محمد طاها پیدا شد

وای خدا جونم شکرت خیلی مهربونی خیلی بزرگی خدا جونم ممنون از اینکه دل شکسته پدر و مادر محمد طاهارو شاد کردی خدا جونم هزار مرتبه شکرت. خیلی دلم پیش این کوچولو بود شبی نبود که برای خودش و مادرش دعا نکنم واقعا خیالم راحت شد.
28 مرداد 1392

بانوی زیبایمان مروارید دار شدند

سلام به همه دوستای خوبم الان کلی مطلب نوشتم که رها خانوم با بیدار شدن بیموقع و فشار دادن یه دکمه همه رو پروندش مجبورم خلاصه بنویسم چون  دیگه نمیذاره همش میاد سمتم نمیشه نوشت مشروح اخبار اینکه : بانوی زیبایمان در تاریخ:92/4/15 مصادف با 28 رمضان ساعت 2 نیمه شب مامان متوجه مروارید دار شدن دختر گلش شد البته بانویمان هم مثل داداششون از بالا مرواریدشان نمایان شد و البته بیقراریهاش چسبیدناش به مامان به قوت خودش باقیست و پایدار و محکم اینم یه عکس از اون شبی که متوجه شدم بانو مروارید دار شده                            بقیه شاهکارهای دختری اینه که قدم برداشتناش بیشت...
23 مرداد 1392

عزیز مامانیییییییییییی 11 ماهه شدی

گلکمممم نازکممممم 10ماه از بودنت گذشت امروز پا گذاشتی تو 11 ماهگی هر وقت به ماهگرد های بودن با تو یا امیر میرسم خدارو هزاران هزار مرتبه شکر میکنم که دارمتون البته همیشه خدارو شکر میکنم همیشه اما تو این روزهای خاص همیشه به خدای خوبم میگم که من میدونم لطفتو خیلی شامل حالم کردی که 2 تا از فرشته های اسمونیتو به من دادی منی که یه موقعهای احساس میکنم شاید لیاقت نداشتم شماهارو داشته باشم خدا ججونم مرسیییییییییی خدا جونم ازت ممنونمممم ببخش اگه کوتاهی میکنم بابت شکرگزاری از خیلیییییییییییی چیزهای خوبی که به من دادی.                                       &n...
5 مرداد 1392

امیر و سورپرایزهاااااااااااا

امیر  جونم الان که دارم برات مینویسم کلی ذوق زده ام برای همین گفتم داغ داغ برات بنویسم اخه این روزا مامان و با کارای جدیدت حسابی سورپرایز میکنی گلم اول بگم شما امروز واکسن 6 سالگیتو زدی با بابایی رفتی اصلا هم لج نکردی که من حتما باهات بیام مثل یه مرد رفتی واکسن زدی بابا گفت کمی گریه کردی ولی زود اروم شدی قربونت برم خدا کنه زیاد اذیت نشی وقتی اومدی خونه فقط میگفتی دستم درد میکنه من بعد از ظهر باید میرفتم آرایشگاه شما دراز کشیده بودی گفتم امیر تو خونه باش بابا منو میبره زود میاد ونه بر عکس همیشه که زودتر از من راه میافتادی ایندفعه گفتی باشه منو میگی ولی بعدش انقده ذوق کردم که در جا راه افتادم با اینکه راه ارایشگاه تا خونه 5 دقیقه بیشتر...
31 تير 1392

اولین خرید امیر جون برای مامانییی

                  عزیزترینممممممممممم امیدممممم دیگه برای خودت مردی شدی یه مرد کوچک اما با دلی بزرگ به وسعت دریا گلم چند وقت پیش که نیلو مهمان ما بود بابایی خونه نبود که برامون وسیله بگیره نیلو میخواست بره نوشابه بگیره که شما خودت پیش قدم شدی و گفتی مامان من میرم برات نوشابه میگیرم اول فکر کردم بخاطر دوست داشتن نوشابه میخوای بری گفتم باشه مامان با نیلو برو که گفتی نه میخوام تنها برم خودم میگیرم و میام من خیلی تعجب کردم  آخه شما هیچ وقت تنهایی جای نمیری همیشه میگی یا من یا بابا باید باهات باشیم ولی کلی ذوق کردم که خودت خواستی روی پای خود...
27 تير 1392